معرفی کتاب خطاب به عشق
بیش از نیم قرن می بایست میگذشت تا مکاتبات عاشقانه نویسندهای بزرگ و بازیگری مشهور در کتابی به اسم خطاب به عشق منتشر شود و خبرش به گوشه و کنار جهان رسد . کاترین کامو در سال ۱۹۷۹ این نامهها را از ماریا کاسارس تحویل میگیرد تا پس از نیم قرن در انتشارات گالیمار منتشر شود . این شرکت شامل نامههای آلبر کامو و معشوقهاش , ماریا کاسارس , بوسیله نشر نو در چهار مجلد راهی بازار خواهد شد . کتاب حاضر – خطاب به علاقه – اول جلد از این مجموعه است که نامههای این دو در سالهای ۱۹۴۴ تا انتها سال ۱۹۴۹ را شامل میشود . این یادگارها به کوشش دختر آلبر کامو , کاترین , جمعآوری و گردآوری شدهاست .
بیراه نیست اگر بگوییم کهاین نامهها را میتوان مثل یک رمان خواند و از روش این گفتوگوی کمابیش بیوقفه شگفتانگیز به بعدها تازهای از افراد و رویدادها و مکانهای دوچندان پی برد ; رمانی با دو شخصیت یا این که دو راوی که عشقی زاینده و فرساینده را دوازده سال رعایت کردند , تا در کمال خود به یک تصادف ناتمام بماند . ( آلبر کامو در اثر تصادف ماشین در سال ۱۹۶۰ درگذشت . )
در قسمتی از نوشته پشت جلد کتاب چنین میخوانیم :
آلبر کامو در یک کدام از نامهها آویشنی را که از دامنه کوهی در فلاتی وحشی کنده است می گذارد و برای ماریا کاسارس میفرستد و ماریا در نامهای آرزو مینماید که ای کاش در جیبهای آلبر جا میگرفت و همهجا همراهش میبود .
از جمله کتابهای کامو که در کافهبوک معرفی شدهاند :
رمان مرگ خوش
نمایشنامه سوءتفاهم
کتاب اسطوره سیزیف
رمان طاعون
کتاب بیگانه
کتاب حکومت نظامی
کتاب خطاب به عشق
توقع برای رسیدن جواب نامه , چندباره تلاوت آن با لذت و آن گاه نگهداری از آن همچون یک شئ گرانبها , اینها لذتهایی است که از یاد بردهایم . در عصر ارتباطات که همهچیز با سرعتی غیرقابل تصور در دست ماست , دیده می دوزیم به تیک اول پیام و بعد از آن تیک دوم و کافیست تا لامپ هر دو تیک روشن شود تا ما مطمئن شویم پیاممان به دلدار رسیده است . البته لحظهای فکر کنید در بحبوحه جنگ جهانی , یک شیدا سینهسوخته چه مصیبتهایی می کشد برای آنکه از معشوق خبری بگیرد .
«هولناک است که باید یکدیگر را وقت مخاطره و شک و تردید هم دوست بداریم , در قعر دنیایی که فرو میپاشد و در تاریخی که زندگی آدم پشیزی نمیارزد . » ( خطاب به عشق و علاقه – طومار کامو به ماریا کاسارس . ۷ ژوییه ۱۹۴۴ – برگه ۲۲ )
کامو , متفکر , مولف و اندیشمند فرانسوی که با رمانها و نمایشنامههایش در عالم شناخته شدهاست اولین بار در ششم ژوئن سال ۱۹۴۴ در پاریس , همزمان با پیاده شدن نیروهای متفقین در ساحل نرماندی , ماریا کاسارس را ملاقات کرد . ماریا بیست و یک ساله و آلبر سی ساله بود . ماریای اسپانیاییتبار در چهارده سالگی به همراه خانوادهاش به پاریس آمده بود . پدرش که از مردان صاحب منصب اسپانیا بود در جمهوری دوم اسپانیا وزیر و رییس دولت بود . البته با روی فعالیت آمدن فرانکو , مجبور به تبعید تن سپرد .
در مقدمه کتاب خطاب به عشق به قلم کاترین کامو می خوانیم :
کامو که در آن زمان بجهت اشغال فرانسه به دست ارتش آلمان , از همسرش , فرانسین فور , جدا باقیمانده بود , به عضویت نهضت مقاومت در میاید . وی از طرف جد مادریاش اسپانیایی بود , مسلول مانند سانتیاگو کاسارس کیروگا و نظیر او در تبعید از کشور مادریاش الجزایر . در اکتبر ۱۹۴۴ وقتی فرانسین فور غالب میشود عاقبت به همسرش بپیوندد , ماریا کاسارس و آلبر کامو از نیز جدا میگردند . البته ششم ژوئن ١٩۴٨ در بلوار سنژرمن به هم برمیخوردند , همدیگر را بازمییابند و دیگر از نیز جدا نمی شوند .
این نامهنگاری , بیوقفه , به مدت دوازده سال سرشت حقیقی علاقه مقاومتشکن آنها را به خوبی نشان می دهد . ماریا مینویسد : «ما همدیگر را اتفاقی دیدیم , همدیگر را گشوده شناختیم , تسلیم نیز شدیم , عشقی آتشین از بلور ناب ساختیم , آیا به خوشبختیمان و آنچه نصیبمان شده حواست هست؟»
نامههای شخصیتهای بزرگ تاریخ , از آن نظر حائز اهمیتند که وجوه نهفته یا این که کمترشناختهشدهی آنهارا به مخاطب میشناساند . کامو در آثارش مردی دغدغه مند و در جستجوی حکمت زندگی , مرگ , پوچی و فنا است . ولی در مقابل ماریا , دلدادهای عاشقپیشه است که تمام دلایلش برای حیات را در وجود این زن جستوجو می نماید . ماریای بازیگر میکوشد به وجوه احساسی این عاشق صورت بدهد همانگونه که خویش در این کوره میگدازد و صورت میگیرد . قلم کامو در نامههایش سرشار از عشق , تمنا و احساس است . قلمی که همچون بقیه نوشتههایش در تمنای زندگی و در جستوجوی چرایی آن است . چرایی که معطوف به یک نفر است , و او ماریاست .
در اولِ آشنایی , ماریای کمسنوسال ابراز علاقه آلبر را چندان جدی نمیگیرد . رفتاری سبکسرانه پیشه می کند و از هر پنج نامهی آلبر جواب یکی را می دهد . آلبر التماس می کند برایش بنویسد , بیشتر و مفصل , تا ممکن است آبی باشد بر آتش جان این عاشق شوریده .
«اگر نمیآیی عزیزم , حداقل از جزئییات زندگیات , از کارهایت به اینجانب دقیقتر خبر بده… نمونهپرسشهایی که شاید برای قلب شیفته پیش بیاید : تو به مودون میروی . به خانهی کی؟ با کی؟ روز شنبه ساعت ۶ غروب در خیابان آلری , در منطقهی ۱۵ که محل تو نیست چه کار میکردی؟ و غیره . میبینی ماری , عزیزکم؟ تمام اینها ممکن است بر ذهن مردی بیکاره و عاطل و فسخ آوار شود . مردی که چیزی ندارد تا اشتیاق لبریزش را بر آن بیاویزد . » ( کتاب خطاب به عشق – برگه ۲۴ )
بدون دیدگاه